۱۳۹۸ شهریور ۱۰, یکشنبه

جای درد با توم؛ از تهران تا استکهلم!




- زن‌کشی و زن‌ستیزی از مشخصات ذاتی انقلاب اسلامی در ایران است. جمهوری اسلامیِ برآمده از انقلاب وحشت، از نوادر دگرگونی‌های ناهنجار اجتماعی است که هدف و خاستگاه و آمالش، حذف زن حتی در کلیت خودش  است.
‎مقام زن در ایران که  تا پیش از حمله‌ی اسلامگرایان، با اعطای حق رای به دست شاه فقید می‌رفت تا جایگاه انسانی و دموکراتیک خود را بیابد، به ناگاه با چماق قرآنیِ «نساء» سرکوب شد و به کشتزار مردان مبدل گردید.
‎در طول چهل سال که از خلافت اسلامی در ایران می‌گذرد، با قاطعیت تمام، زنان ایرانی به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر یک جامعه عملا از منظر و نگاه فردی- اجتماعی در تمامیِ سطوح خلع شخصیت شده و ما شاهد یک جامعه‌ی خشک، بی‌روح، عصبی و درواقع باید گفت «نرینه» بوده و هستیم.
‎حال آنکه زن در هستی، نبضِ تپنده‌ی زیستن و نماد زیباییِ آفرینش است و تقابل با وی، سرکوب و دشمنی با زندگی و بی‌گمان «هستی‌ستیزی» محسوب می‌شود. از همین رو صادقانه و درست‌ترین تعریف از رژیم حاکم بر ایران، حاکمیت هستی‌ستیز است.
نفیِ استقلال زن توسط قوانین متحجرانه‌ی اسلامی، در همان اوانِ انقلاب چماقداران، باعث شد که ۱۷ اسفند ۵۷ یعنی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی،  بزرگترین تجمع اعتراضی زنان، در دفاع از حقوق زن شکل بگیرد. این تظاهرات که اولین و آخرین تجمع همبستگی زنان بود در حالی صورت گرفت که یک روز قبل از آن- شانزدهم اسفند- خمینی در مدرسه رفاه، رسما اولین باتوم ارتجاعش را بر وجود زن و زنانگی فرود آورده بود.
زن در ادبیات دون‌مایه‌ی جمهوری منفور، باید کتک‌خوری باشد با چهره‌ای خشن و زمخت، که وظیفه‌اش تنها، ماندن در آشپزخانه و اتاق خواب است. از نمونه‌های مشخص و نماد زنانگیِ رژیم اسلامی می‌توان از مرضیه وحید دستجردی، فاطمه رجبی، عصمت باروتی و معصومه ابتکار نام برد که در واقع نص صریح زن‌ستیزی‌اند!
جمهوری اسلامی در هر جا که زنان برای حق و حقوق انسانی خود پا به میدان گذاشته، از تحقیر تا ضربات باتوم به مقابله با آنها پرداخته که سابقه‌ی این برخورد به اندازه‌ی عمر این حاکمیت متوحش است. برای گذری کلی بر مقوله‌ی حذف زن در سایه‌ی حکومت الله، مثلا می‌توان از مراجعه‌ی یک زن به دادگستری‌ها به عنوان شاکی، تا وارد شدن به مسائل اجتماعی در قالب کسب ابتدایی‌ترین حقوق انسانی نام برد و شاهد برخوردِ اسلامیِ خدمتگزاران توحش در ایران شد.
نگاهِ کالایی- جنسی، سنگسار، اعدام در گونی، تیر خلاص، مزاحمت آمران به معروف در خیابان‌ها، به باتوم بستن زنان دادخواه و احکام نجومی زندان، تنها گوشه‌ای از ارزش‌گذاری حکومتی به زنان در حاکمیت تبهکاران می‌باشد که در آخرین مورد، حکم بیست و چهارسال زندان برای صبا کردافشاری دانشجوی فعال حقوق زنان، یکی از نمونه‌های روزمره‌ی  دستاورد انقلاب اسلامی در ایران است.
خشونت حکومتی در ایران چنان به امری روزانه و عادی تبدیل شده، که حتی باعث حمایت از خشونت‌های خانگی و به فراموشی سپردن این مقوله‌ی دردناک نیز گردیده و ثابت کرده، ارزش‌های زن در سایه‌ی واپسگرایان اسلامی در سیاه‌چاله‌‌های مخوفِ کشوری زندان شده به دست ملایان مرتجع، به زنجیر کشیده است.
محدویتِ زن و زن‌کشی، یکی از مبانیِ صدور انقلاب اسلامی به عنوان ذات حاکمیتِ وحشت در ایران نیز بوده است. خلیفه‌گری اسلامی، تمام تلاش خود را به کار بسته تا گفتمان ارتجاعی خودش را به کشورهای دیگر با انحاء مختلف ارسال نماید که خشونت علیه زنان یکی از آنهاست.
‎برخورد غیرانسانی پلیس سوئد با زنان معترض در هنگام سفر محمدجواد ظریف، حاکی از ره‌آوردِ پلشت نماینده‌ی دشمنان زن و زنانگی است. باتوم‌کشی پلیس‌های سوئد مدعیِ فمینیسم، درد فیزیکی نداشت! چراکه یادآور چماقِ بسیجی‌های ولایت‌معاش شد که زخمی چهل ساله بر روح و روان زنان ایران باقی گذاشته.
‎ضدِ فرهنگ غالب ملایان در سوئد نشان داد، تاثیرات بیماری اسلامگرایان همه‌گیر شده و برای مقابله با آن راهی جز سرنگونی اهریمنان حاکم بر ایران نیست.  ما زنان برای دسترسی به این مهم و یافتن دگربار‌ه‌ی جایگاه انسانی خود در این مبارزه، نیازمند همراهی و پشتیبانی مردانی هستیم که زخم تبعیض و تحقیر را در جامعه‌ی سرکوب شده‌مان چشیده‌ و هنوز با آن مواجه هستند.
‎حمایت از حقوق زنان در کشور کار دشواری نیست و کافیست در تمام سطوح و هر جا که وجود زن در حبسِ قدغنِ آخوندی است به میدان آمد و در کنار آنان ایستاد، تا در نهایت با هم وحشت موجود را از اریکه‌ی قدرت پایین کشید. تنها در چنین همبستگی است که دنیا در برابر ما ایرانیان سر فرود خواهد آورد وگرنه با استمرار توحش ولایت فقیه، باتومِ ارتجاع از تهران تا استکهلم نخواهد شکست.

مهسا غلامی